یادداشت - عباس هرارانی‌پور:

حرف‌های سیلاب

شاید خنده‌دار باشد، اما وقتی خوب دقت کنید می‌فهمید «سیل هم حرف می‌زند»؛ متن زیر حرف‌های سیل چند روز پیش روستای داهوئیه زرند است.

شاید خنده‌دار باشد، اما وقتی خوب دقت کنید می‌فهمید «سیل هم حرف می‌زند»؛ متن زیر حرف‌های سیل چند روز پیش روستای داهوئیه زرند است.

صدای‌زرند – عباس هرارانی‌پور: وقتی بنا به قضا و قدر الهی از کوه‌ها به طرف روستا می‌آمدم، فقط بلند فریاد می‌زدم که «دور شوید». نگران بودم مبادا به اهالی روستا صدمه‌ای وارد شود. و تا جایی که می‌توانستم جوش و خروش می‌کردم.

هرکس صدایم را می‌شنید از جلوی راهم کنار می‌رفت. مردم وسایل نقلیه خود را رها می‌کردند و خود و خانواده‌هایشان دوان دوان از من دور می‌شدند. با تعجب شاهد بودم جانی را که انسان‌ها گاهی به آن بهایی نمی‌دهند و برای به دست آوردن مال دنیا به زحمتش می‌اندازند چقدر برایشان مهم است، حتی مهمتر از مالی که رها می‌کردند تا جان را نجات دهند!!

زمانی که بر خلاف میلم از میان باغ‌ها می‌گذشتم، درختان بسیاری شاخ و برگشان را بر سرم می‌زدند و غرغر کنان می‌گفتند: «مگر راهت از اینجاست». من با شرمندگی می‌گفتم مقصر من نیستم، مقصر انسان‌ها هستند که برای من مسیری مشخص نمی‌کنند و گاهی هم در مسیر من باغ و خانه می‌سازند.

وقتی مسیری مشخص نیست، مجبورم از میان باغ و خانه‌ها عبور کنم. نکند عده‌ای توقع دارند من با این ابهت و عظمت از داخل جویهای روستا عبور کنم!!؟

در گذر از روستا، انسان‌های متفاوتی را دیدم، عده‌ای به من بد می‌گفتند و گروهی هم ذکر می‌گفتند و از خدا کمک می‌خواستند، انسان‌هایی را دیدم که رنگشان پریده بود و فاصله نزدیک مرگ و زندگی را به خوبی درک کردند.

و تعدادی بودند که از عظمت من با گوشی فیلم می‌گرفتند. من هم به خود می‌بالیدم و با اقتدار بیشتر حرکت می‌کردم و می‌دانستم بغیر از اهالی روستا همه دنیا، مرا خواهند دید.

وقتی از روستا عبور کردم و وارد دشت شدم ایستادم و به پشت سرم نگاهی انداختم. جوانان پر شوری را دیدم که به فرزندان و خانواده گرفتار در گل ولای جا مانده از من کمک می‌کردند، از جوش و خروش افتادم و در دلم به همت بلند آن‌ها آفرین گفتم و خدا را شکر کردم که مسبب آسیب جانی به کسی نبودم.

انتهای پیام/