بچه حلال‌زاده‌ای که شباهت عجیبی به دایی‌های شهیدش داشت

این ضرب‌المثل را شنیده‌اید که می‌گوید، بچه حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود، شهید محسن برهانی آنقدر به دایی‌هایش شبیه بود که آخرش هم مثل آنها شهید شد.

این ضرب‌المثل را شنیده‌اید که می‌گوید، بچه حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود، شهید محسن برهانی آنقدر به دایی‌هایش شبیه بود که آخرش هم مثل آنها شهید شد.

 

بچه حلال‌زاده‌ای که شباهت عجیبی به دایی‌های شهیدش داشت

به گزارش صدای زرند به نقل از فارس، این ضرب‌المثل که می‌گوید، بچه حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود در بین ما ایرانی‌ها خیلی رواج دارد، نمونه‌اش هم شهید محسن برهانی که اخلاق و کردارش آنقدر شبیه به دایی‌هایش شهیدان محمدحسن، محمدحسین و محمدعباس سیف‌الدینی بود که آخرش هم مثل آنها جام شهادت را سرکشید.

زنی که مادر یک شهید و خواهر ۳ شهید است

به مناسبت هفته زن و روز مادر با جمعی از خبرنگاران کانون دفاع مقدس استان کرمان به سوی خانه مادر شهید محسن برهانی حرکت می‌کنیم، اما این مادر شهید یک ویژگی خیلی مهم دیگر هم دارد و آن اینکه وی خواهر سه شهید گرانقدر هم هست.

ساعت پنج بعد از ظهر است که به خانه پدری شهید محسن برهانی می‌رسیم، زنگ خانه را می‌زنیم، مادر شهید در خانه را به روی ما می‌گشاید و با روی خوش از ما استقبال می‌کند.

بتول سیف‌الدینی مادر شهید محسن برهانی و خواهر شهیدان محمدحسن، محمدحسین و محمدعباس سیف‌الدینی هرچند که به ظاهر بازنشسته بهزیستی است، اما در زمان فعالیتش در بخش‌های مختلفی حضور داشته و نخستین مجموعه امور بانوان در ایران را در سال ۶۹ در استانداری کرمان راه‌اندازی کرده است.

بچه حلال‌زاده‌ای که شباهت عجیبی به دایی‌های شهیدش داشت

جهانگیرخان سیف‌الدینی جد پدری خانم سیف‌الدینی است که زاده سیستان بوده و همراه با دو برادرش به علت دردسرهایی که برای فرمانروایان سیستان ایجاد می‌کرده‌اند به شهرهای زرند، بم و رفسنجان تبعید شده‌اند، اجداد مادری خانم سیف‌الدینی هم آیت‌الله بوده‌اند و جد آنها هم برمی‌گردد به امام سجاد (ع).

پدر و مادر خانم سیف‌الدینی پنج پسر و پنج دختر داشته‌اند که سه پسر آنها شهید شده‌اند.

خواهر شهیدان سیف‌الدینی گفت: مادرم سال ۱۳۳۸ وقتی که فقط یک پسر داشت به سفر حج مشرف شد، مادر در این سفر رفته بود زیر ناودان طلا و به خدا گفته بود، خدایا! دلم چهار تا پسر دیگه هم می‌خواهد، دوست دارم، پسرهایم زیاد شوند.

وی ادامه داد: خداوند بعد از این سفر حج چهار تا پسر به مادرم داد که سه تا از این پسرها شهید شدند.

شهیدی که شاعر، داستان‌نویس و جودوکار بود

این مادر شهید که چهار فرزند به دنیا آورده و شهید محسن برهانی نخستین فرزند وی بوده است، بیان داشت: محسن ۱۵ ساله بود که تصمیم گرفت به جبهه برود، اما سن کمی داشت برای همین یک کپی از شناسنامه‌اش گرفت و سال تولدش را که ۱۳۴۸ بود به ۱۳۴۵ تغییر داد و عازم جبهه شد.

شهید محسن برهانی علاوه بر اینکه دانش‌آموز درس‌خوانی بوده است، شعر می‌سروده، داستان و متن ادبی می‌نوشته و جودوکار هم بوده است.

مادر شهید محسن برهانی با اشاره به اینکه اخلاق همه شهدا خوب بود، افزود: از اخلاق محسن هر چه بگویم، کم است، پسرم از کلاس چهارم ابتدایی نمازش را در مسجد محله به جماعت می‌خواند و روزه می‌گرفت.

سیف‌الدینی عنوان کرد: محسن همه کارهای شخصی‌اش را انجام می‌داد و به من هم در کارهای خانه کمک می‌کرد.

وی ابراز داشت: شهید محسن برهانی با دایی‌هایش خیلی صمیمی بود، همیشه با هم کوه می‌رفتند، اما زمانی که دو تا از دایی‌هایش شهید شدند از شهادت آنها خوشحال شد و گفت، این راهی است که خودشان انتخاب کردند.

پسرم با لبخند خبر شهادت برادرم را داد

این مادر شهید به بیان خاطره‌ای از زمان شهادت دومین برادر شهیدش پرداخت و گفت: یک روز به خانه پدرم رفتم، آنجا خیلی شلوغ بود، از هر کسی که می‌پرسیدم چه اتفاقی افتاده است، هیچ کس جوابی به من نمی‌داد، ناگهان محسن را در حال وضو گرفتن دیدم، از او پرسیدم، چی شده؟ محسن خندید و گفت، دایی عباس هم رفت کنار دایی حسین، شهادت برای محسن خیلی خوشایند بود.

سیف‌الدینی تصریح کرد: شهید محسن برهانی خیلی کتاب می‌خواند و با اینکه سن کمی داشت، اما عارف بود، نماز شبی می‌خواند که باورکردنی نبود.

وی افزود: پسر شهیدم شب‌ها برای نماز شب بیدار می‌شد، اما چراغ‌ها را روشن نمی‌کرد، نیمه‌شبی بیدار شدم و دیدم، محسن در گوشه اتاق پذیرایی ایستاده بود و با چنان خشوع و خضوعی نماز می‌خواند که من فقط از پشت ستون اتاق نگاهش می‌کردم و لذت می‌بردم.

شهیدی که با کتاب‌هایش شناخته می‌شد

سیف‌الدینی افزود: محسن زمانی که به جبهه می‌رفت، فقط یک کیف پر از کتاب همراهش می‌برد، بچه‌های جبهه می‌گفتند ما محسن را از کتاب به دست گرفتنش می‌شناسیم.

وی عنوان کرد: پسرم با بچه‌های رزمنده امتحان نمی‌داد و در زمان امتحانات به کرمان می‌آمد و به مدرسه خودشان می‌رفت و در امتحان شرکت می‌کرد، یک بار امتحان فیزیک داشت که بالاترین نمره را در بین دانش‌آموزان سه کلاس تجربی مدرسه طالقانی گرفت.

 

 بچه حلال‌زاده‌ای که شباهت عجیبی به دایی‌های شهیدش داشت

از سمت راست:شهید سعید حسنی پور – شهید محسن برهانی

مادر شهید محسن سیف‌الدینی اظهار داشت: آخرین دفعه‌ای که محسن آمده بود کرمان تا نیمه‌های شب چراغ اتاقش روشن بود، رئیس دبیرستان طالقانی بعدها تعریف کرد که صبح روز بعد از آن شب، محسن در مدرسه یک ساعت درباره استعمار آمریکا صحبت کرده و بچه‌ها آنچنان با علاقه به حرف‌هایش گوش می‌داده‌اند که انگار هیچ کس در مدرسه نبوده است.

فرمانده‌ای که با کفش‌های لنگه به لنگه به پای مادر شهید برهانی افتاد

سیف‌الدینی ادامه داد: یک‌بار داشتم ظرف می‌شستم، محسن آمد، شانه‌هایم را گرفت و گفت، من اینجا باشم و شما ظرف‌ها را بشویید.

وی ابراز داشت: یک‌بار که محسن جبهه بود، دلم خیلی برایش تنگ شده بود، تماس گرفتم و گفتم، بیا کرمان، گفت، نمی‌شه، من هم تنهایی رفتم اهواز.

سیف‌الدینی عنوان کرد: وقتی رسیدم پادگان اهواز به بچه‌های رزمنده گفتم، من مادر محسن برهانی هستم، می‌خواهم محسن را ببینم، چند دقیقه بعد یکی از فرماندهان در حالی که کفش‌های لنگه به لنگه به پا داشت، آمد و خودش را پشت پای من انداخت و گفت، من همیشه دلم می‌خواست، شما را ببینم، همه بچه‌های جبهه خوب هستند، اما محسن «تک» است.

وی بیان داشت: به محسن می‌گفتم، تو شیشه عمر منی، می‌گفت، مادر این حرف را نزن.

این مادر شهید اظهار داشت: زمانی که محسن می‌خواست به گردان غواص برود به من گفت، مادر به نظر شما در خشکی بمانم یا به گردان غواص بروم، با خودم گفتم، می‌دانم که این بچه شهید می‌شود، برای همین گفتم، هر جور خودت دوست داری که گفت، اگر در آب شهید شوم، ثواب دو شهید را دارم.

مادر شهید برهانی چگونه بچه‌هایش را تربیت کرد؟

نقش مادر در تربیت فرزند بر هیچ کس پوشیده نیست، مادر شهید محسن برهانی در پاسخ به این سئوال که چگونه فرزند خود را تربیت کردید که این چنین فرد شایسته‌ای شد، تصریح کرد: همیشه با وضو به محسن شیر می‌دادم و هر زمان که او را روی پاهایم می‌گذاشتم تا خوابش ببرد، برایش قرآن می‌خواندم.

سیف‌الدینی گفت: با بچه‌هایم به نحوی برخورد می‌کردم که احساس بچگی نکنند، هر زمان بچه‌ها از مدرسه می‌آمدند باید در حیاط خانه پاهایشان را می‌شستند و بعد وارد اتاق می‌شدند.

وی ادامه داد: بچه‌هایم همیشه لباس‌هایشان را خودشان می‌شستند و به آنها می‌گفتم، خوب نیست به کسی فرمان بدهید و خودتان باید کارهایتان را انجام دهید.

حال و هوای دیدار با رهبر معظم انقلاب اسلامی

خواهر شهیدان سیف‌الدینی که در سال ۸۴ توفیق دیدار با رهبر معظم انقلاب اسلامی را داشته است به توضیح درباره این دیدار پرداخت و بیان داشت: سال ۸۴ که رهبر به کرمان آمدند، یک شب آقای کریمی استاندار وقت با من تماس گرفت و گفت به خانه مادرتان بیایید، آقا به دیدار مادر شما آمده‌اند.

بچه حلال‌زاده‌ای که شباهت عجیبی به دایی‌های شهیدش داشت

وی ادامه داد: زمانی که به خانه مادرم رسیدم، رهبر معظم انقلاب اسلامی در اتاق نشسته بودند، زمانی که ایشان را دیدم، حالت خاصی به من دست داد، مات و مبهوت آقا شده بودم.

سیف‌الدینی بیان داشت: رهبری یکی از نوه‌هایم را روی پای خود گذاشته بودند و می‌خواستند تکه‌ای از یک موز را به وی بدهند، با توجه به اینکه نوه‌ام از موز خوشش نمی‌آمد، نگران بودم که موز را بر روی لباس آقا بریزد، اما زمانی که رهبری تکه موز را به دهان نوه‌ام گذاشتند، آن را خورد.

بچه حلال‌زاده‌ای که شباهت عجیبی به دایی‌های شهیدش داشت

جوان رشیدی که رفت و استخوان‌هایی که برگشت

وی ابراز داشت: آخرین دفعه‌ای که محسن به مرخصی آمد، موقع برگشتن به جبهه وی گفتم، کی برمی‌گردی؟ گفت، عمودی یا افقی برمی‌گردم.

مادر شهید محسن برهانی عنوان کرد: شبی که محسن به شهادت رسید، خبر نداشتم قرار است، عملیات انجام شود، اما خیلی بی‌قرار بودم، هر کاری کردم، خواب نرفتم.

سیف‌الدینی بیان داشت: صبح روز بعد از شهادت محسن مثل هر روز بچه‌هایم را سوار ماشین کردم تا آنها را به مدرسه ببرم، پسرم را در مدرسه پیاده کردم، دخترم از ماشین پیاده شده بود که بیاید روی صندلی جلو بنشیند، اما من آنقدر آن روز بی‌حواس بودم که متوجه نشدم، قدری که جلوتر رفتم، از توی آیینه دیدم دخترم را سوار نکرده‌ام.

وی گفت: زمانی که به اداره رسیدم، دیدم، نمی‌توانم کار کنم، مرخصی گرفتم و به خانه آمدم، اما در خانه هم دلم بند نشد و زدم بیرون، وقتی به خیابان رفتم، دیدم یکی از مغازه‌ها کفش جدید آورده است به درون مغازه رفتم در حال خرید کفش بودم که صدای آمبولانس را شنیدم، ناخودآگاه کفش‌ها را رها کردم و به خیابان رفتم.

سیف‌الدینی اظهار داشت: برای نماز مغرب و عشا به مسجد ولیعصر (عج) رفتم، اما آنقدر بی‌تاب بودم که حتی نتوانستم، نماز جماعت بخوانم و زمانی که از مسجد بیرون آمدم، شوهر خواهرم را در خیابان دیدم، زمانی که من را دید، گفت از محسن خبری دارید، حس کردم که اتفاقی برای محسن افتاده، سریع به خانه آمدم.

وی افزود: بعد از چند روز برای ما خبر آوردند که محسن مفقود شده است، بعضی‌ها می‌گفتند تیر به سر محسن خورده و بعضی‌ها هم می‌گفتند، تیر به کتف محسن اصابت کرده است، کتف من بعد از شهادت پسرم به شدت درد می‌کرد برای همین فکر می‌کنم، تیر به کتفش خورده است.

این مادر شهید از چشم‌انتظاری ۱۰ ساله برای برگشت فرزندش خبر داد و بیان داشت: بعد از ۱۰ سال چند مهره کمر، لگن خاصره و تعدادی قلم شکسته محسن را برایم آوردند، زمانی که همسرخواهرم قصد داشت، کش لباس محسن که در بین مهره‌های کمرش مانده بود را بیرون بیاورد، درد عجیبی در کمرم به وجود آمد، به شوهرخواهرم گفتم، نیازی نیست این کار را انجام دهید.

هیچ‌گاه جلوی چشم دیگران گریه نکردم

سیف‌الدینی با اشاره به اینکه همیشه فرزند شهیدش را در زمان ناراحتی و یا بیماری در کنار خود حس می‌کند، بیان داشت: مادرم که سه فرزندش شهید شده‌اند، خیلی بچه‌هایش را حس می‌کند، حتی گاهی صدای قرآن خواندن برادرانم را از حیاط خانه می‌شنود.

وی با بیان اینکه طی این سال‌ها هیچ گاه در جلوی چشم دیگران برای سه برادر و فرزند شهیدش گریه نکرده است، ابراز داشت: احساس می‌کنم اگر بی‌تابی کنم، دیگران ضربه می‌خورند برای همین همیشه محکم ایستادم.

کسب آرامش با قرائت دعا و قرآن

مادر شهید محسن برهانی در پاسخ به این سئوال که در کنج خلوت خود و زمامی که دلتنگ پسر و برادران شهیدتان می‌شوید، چگونه خود را آرام می‌کنید، بیان داشت: با دعا و قرائت قرآن کریم به خودم آرامش می‌دهم و همیشه راضی به رضای خداوند هستم و می‌دانم که رضایت خداوند در شهادت عزیزانم بوده است.

بیش از دو ساعت در منزل مادر شهید محسن برهانی حضور داشتیم، اما سخنان این مادر شهید آنقدر شنیدنی و دلنشین بود که گذشت زمان را حس نکردیم، بعد از تماشای عکس‌ها و دست‌نوشته‌های شهید برهانی در حالی که هنوز مشتاق شنیدن سخنان خانم سیف‌الدینی بودیم از وی خداحافظی کردیم و این مادر بزرگوار شهید را با دلتنگی‌هایش تنها گذاشتیم.

گزارش : مهسا حقانیت