آیا انتقام من را گرفتی؟

آیا انتقام من را گرفتی؟

صنعتگران صنایع دستی، فعالان گردشگری و میراث فرهنگی

با سلام

اجازه می خواهم چند جمله ای با شما درد دل کنم.

چند هفته ی قبل به ناگاه یک خبر بزرگ، ما را در غم و اندوه، بهت و حیرت، و خشم و نفرت فرو برد.

روزی که تعداد زیادی از مردم بی گناه ، به دست جلادانِ دست آموزِ دشمنان به خاک و خون غلتیدند.

قطعا هر انسان آزاده ای در سراسر جهان از این اتفاق قلبش به درد آمد.

ابتدا به تمام شهدای مراسم ادای احترام می کنم.

اینجا می خواهم فقط درباره ی “ریحانه” فرزند ایران حرف بزنم و داغ دلتان را تازه کنم.

بگذارید کمی به تاریخ گذشته مان بازگردم. ما در حوزه هایی فعالیت می کنیم که با تاریخ سر و کار دارد.ایران در طول تاریخ ، بسیار مورد تهاجم دشمنان قرار گرفته بود. پادشاهان نالایق زحمات کوروش بزرگ، که ایران را به اژدهایی بزرگ تبدیل کرده بود با بی لیاقتی خود کوچک و کوچکتر کردند تا سرانجام از آن اژدهای بزرگِ آریائی که نیمی از جهان را در تحت قدرت خود داشت تنها یک گربه کوچک در جغرافیای جهان باقی بماند.

روزی رسید که خواستیم غیرت ایرانی مان را احیا کنیم. همان غیرتی که در کمان آرش ، خونِ سیاوش، سینه ی ستبر رستم،کاوه آهنگر،سنباد، سورنا،تفنگ رئسعلی دلواری، برنوی میرزا کوچک خان جنگلی،یعقوب لیث،ابومسلم خراسانی و هزاران نمونه تاریخی دیگر، وجود داشت.

می خواستیم زور نشنویم و زور نگوئیم.

می خواستیم بعنوان یک ایرانی به هیچ بیگانه ای سواری ندهیم و از گُرده ی هیچ انسانی هم سواری نگیریم.

می خواستیم ارزش مان مساوی با عزت و منزلت باشد .برای یک ایرانی ننگ بود که با کاپیتولاسیون هم ردیف سگ های آمریکایی باشد.

ما گناهکار نبودیم بلکه مطالبه گر بودیم و چون مطالبات مان توسط آمریکائیان نادیده گرفته می شد راهی جز غریو الله اکبر و خمینی رهبر نداشتیم بخاطر همین گلوله باران شدیم، به خاک و خون غلتیدیم، اما کوتاه نیامدیم. انقلاب شد. مثل مور و ملخ از تمام دنیا سربازان کارآزموده با سلاح های پیشرفته به کشورمان حمله کردند. شهرهایمان را گرفتند.به نوامیس مان تعرض کردند،خیلی را کشتند. اما باز هم ایستادیم.همه ی ما در آن حماسه نقش داشتیم حتی به اندازه ی کمک کردن یک قرص نان از بی بی هایمان برای رزمندگان.

جنگ ۸ سال طول کشید. شرق و غرب که همیشه با هم تضاد داشتند اما در آن جنگ نابرابر برای شکست ما متحد شدند. موشک و بمب از انواعِ خوشه ای و شیمیایی مثل نقل و نبات بر سرمان ریختند. کشته و مجروح شدیم اما باز هم ایستادیم. میدانی چرا؟ چون آریائی عاشورائی هستیم.نیاکانمان در برابر ظلم و زور تحمل نمی کردند حتی اگر کشته می شدند.

۸ سال جنگیدیم اما حتی ۸ میلی‌متر از خاک مان را به دشمن ندادیم.دیدند حریف مان نیستند پرچم صلح و تسلیم برافراشتند.

سالها از آن دوران گذشت ولی فراموشش نمی کنیم.

۱۳ دی ماه را بخاطرتان می آورم و پیکر خونین کودکی ۳ ساله که بدنش سوراخ سوراخ شد.راستی اگر خاری دست کودکمان را زخم کند چقدر قلبمان می سوزد؟!

میدانم خونتان به جوش آمده بود و اگر راهی برای انتقامجوئی وجود داشت هیچکدام از ما به واسطه ی ایرانی بودنمان و عاشورایی بودنمان دریغ نمی کردیم.

میدانم حالتان از یادآوری کشته شدن آن کودک و دانش آموزان بابتنگلی و یزدان آبادی و … دگرگون و بغض راه نفس هایتان را می بندد. اما قصد ندارم شما را آرام کنم بلکه می خواهم داغ را در دلتان تازه کنم تا شعله های انتقام تان زبانه بکشد.جویی که از ریختن خون کودک خوش نغمه ی۳ساله “ریحانه” جاری شد را یادآوری می کنم تا آتش خشم و نفرت تان از دشمنان ایران از زیر خاکستر بیرون بیاید که اکنون زمان آن فرا رسیده است.

اجازه ندهیم صدای ناله و گریه کودکانی که آن روز با چشمان اشکبار بدنبال پدر و مادرشان می گشتند در گوش مان محو شود.

آری زمان آن رسیده که این خشم و کینه را تازه تر کنیم،قدم های مان را برای انتقام محکم تر برداریم. جمعه زمان اعزام به میدان نبرد است. نه فقط به عشق وطن بلکه به قصد انتقام گیری در آوردگاهِ جمعه حاضر شویم. نوک پیکان را به فولاد آبدیده تیز می کنیم.زه کمان را چنان می کشیم که وقتی رها شد صدای صفیرش تا زمانِ نشستن بر قلب سیاه عاملانِ شهادتِ “ریحانه” خاموش نگردد.فرصتی بزرگ است،درنگ نکنیم،خواب نیفتیم و ازجنگ بازنمانیم. نکندچشمان مان باز باشد ولی فقط نظاره گر نبرد دیگران باشیم !.تصور کنیم غروب جمعه هست و ریحانه با آن نگاهِ معصومانه نگاه مان می کند و با شیرینی زبانی می پرسد: عمو، دائی ،عمه،خاله، داداش، آبجی آیا انتقام من را گرفتی؟ در آن هنگام چه پاسخی می دهیم؟

مطلب طولانی شد. من را ببخشید.غرض فقط یک یادآوری بود. همین. تصمیم با خودتان. یا علی

محمد اسلامی، همراه شما در میراث فرهنگی گردشگری و صنایع‌دستی