شعر “غزه و کودکان بیگناه” سروده شاعر زرندی

شعر "غزه و کودکان بیگناه" سروده شاعر زرندی

یک عروسک را یافتم در خاک

صاحب او بود با تنی صدچاک

کودکی آرام، جسمِ او بی جان

وایِ من دیگر از غمِ ایشان

غزه در تاب است ای مسلمانان

از چه خاموشید در برِ عصیان

کربلا اینک باز تکرار است

هر که جامانده کارِ او زار است

باز شش ماهه در تب و تاب است

بنگرید اینک غزه بی‌آب است

شمر و خولی‌ها با سنان اکنون

حالیا دیگر دل شده پرخون

باز هم آتش، باز ویرانی

کاش برگردد مرِد میدانی

خوب فهمیدی! خوب می‌دانی

مرد میدان، یعنی سلیمانی

خیمه‌ها اینک قحطی آب است

دل پر از غصه در تب و تاب است

کاش برگردد ساقیِ طفلان

شعله می‌گیرد، قلبِ هر انسان

اشک بر گونه، چشمِ من گریان

وای بر صهیون، وای برشیطان

می‌دهم هشدار، کاسه لبریز است

پس بدان اینک فصل پاییز است

صبرِ ما هم از حد گذر کرده

از چه گویم من؟ دل پر از درده

وقتِ طوفان است، خوب میدانی

ما همه هستیم، یک سلیمانی

اِذن ما دستِ رهبرِ دین است

گرچه خاموشیم مصلحت اینست

«جابر» است اینک گوش بر فرمان

بهرِ آزادی، جان دهد جانان

 

شاعر: جابر جعفری سیریزی