گرمای محبت مادرانه

اولین روزهای بهمن است و داستان سوز و برف و سرما....

اولین روزهای بهمن است و داستان سوز و برف و سرما….

صدای زرند – عباس هرارانی: اما نه، احساس می‌کنم این روزها گرمایی به سرمای بهمن اجازه خودنمایی نمی دهد!

تقویم را ورق زدم به سوم بهمن رسیدم. بله حدسم درست است روز مادر بود و گرما، گرمای محبت مادرانه…

برای قدم زدن به خیابان رفتم. جنب و جوشی مضاعف در شهر وجود داشت. کودکانی را می‌ دیدم که به همراه پدر و دور از چشم مادر کادو خریده بودند. دستی در دست پدر و در دستی دیگر گل سرخی که مشتاق اشک شوق مادری بود!

مادرم، یاد روزهای کودکی بخیر. وقتی جریان محبت از قلب مهربانت نشات می گرفت و در دستان لطیفت جاری می شد. آن دستها را بر سر من می کشیدی، من شاد می شدم و خندان… و گه گاهی به پاس محبتت بوسه ای کودکانه بر انگشتان دستت می زدم و تو هم می خندیدی… روزهای خوبی بود که گذشت، من بزرگ و بزرگتر شدم و تو خسته و خسته تر…

انتهای پیام/