حکایت های غضنفر و ربابه

حکایت های غضنفر و ربابه

صدای زرند – محمد اسلامی:

 قسمت دوم

این قسمت: پولِ عملِ دخترِ رمضون

غضنفر نگاهی به آسمون انداخت و آهی از حسرت کشید و گفت: خدایا ، چله بزرگ هم اومد ولی یک قطره بارون هم نیومد.

ربابه که انگار تابستون باشه گفت: دلم هوسِ آبدوغ خیار کرده، من میرم درست کنم تو هم زود بیا .

غضنفر مثل اینکه چیزی یادش اومد گفت: از دختر کل رمضون چه خبر؟

ربابه گفت: هچی، میگن باید عمل کنه ولی پول نداره بدبخت.همه مردم روستا هم دلشون میخاد کمکی بکنن ولی پولی ندارند یعنی دارند ولی گویا خودشون مشکل دارند حالا چطو بشه یکی بخاد ۱۰۰۰تومنی کمک کنه!

غضنفر نگاهی دوباره به آسمون انداخت و گفت: این همه ابر میان و میرن ولی به زمین نگاه نمیکنن. از بس ما آدما از یاد هم غافل شدیم.

یهوویی فکر مثل برق از مغز غضنفر عبور کرد. سرفه ای زد و سینه اش رو صاف کرد و گفت: بنظرم بشه پول عملش رو جور کنم.

ربابه نگاهی از تعجب به غضنفر انداخت و گفت: تو!؟؟ تو کمک کنی؟

و بعد خنده ای کرد و گفت: هعی غضی!!!! میگن پیری خرفتی میاره. راس میگن. آخه مرد، تو چجوری میتونی؟؟

غضنفر گفت: شعبون! شعبون میتونه. فقط باید یه کاری بکنم که مردم ده جمع بشن. من شعبون رو میارم وسط مردم. دیگه پول عمل جور میشه‌

و بعد در حالیکه از این فکرش بال درآورده باشه گفت: بدو ربی ! آبدوغ خیارت درست کن تا من برم چند تا همسایه ها رو ببینم و خودم زنگی به شعبون بزنم.

ربابه آهی کشید و گفت: هعی گفتم خرف شدی. آخه مرد! مگه یادت نیست که کل رمضون گفت رفته دم در خونه شعبون و گفته کمکی برای درمون دخترش کنه؟ و شعبون گفته بود آه در بساطش نیست و دست خالی پیرمرد رو برگردوند.

غضنفر گفت: چرا زن. میدونم. ولی الان فرق داره. حالا صبر کن تا پسین بشه.

حوالی غروب دی ماهی هوا سرد شده بود. مردم کنار چنار جمع شده بودند.

هر کسی حرفی می زد و میگفتن چرا غضنفر به اونا گفته کنار چنار جمع بشوند.

بالاخره سر و کله ی شعبون پیدا شد. ماشینش رو پارک کرد و اومد وسط مردم.

غضنفر صداش رو بلند کرد و گفت:به سر سلامتی شعبون صلوات.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

و بعد گفت: آق شعبون ، ای مرد خیر و نیکی اندیش. خوش اومدی. و شروع به تعریف و تمجید از شعبون و کاراش.

شعبون صداش رو صاف کرد و گفت: کار خیر باید مخفی بمونه. من امروز خبردار شدم .با اینکه تا انتخابات مجلس وقت زیادی ندارم و مدام باید اینور اونور برم اومدم پیش شما.شنیدم یکی از اهالی ده شما برای خرج عملش به پول نیاز داره. چرا به خودم نگفتین. حالا من مجبورم بر خلاف میلم همین جا اعلام کنم هزینه درمون این دختربچه را خودم میدم.

فقط یادتون باشه که نباید هیشکی خبردار بشه که من، یعنی شعبون، این کار رو کردم. به هشکی هچی نگن. تاکید می کنم هشکی .

یهو نرین توی شهر جار بزنین که شعبون پول عمل اون دختر را داده.

خب همه فهمیدند؟؟!! مردم با شادی و هلهله گفتند خدا پدرت بیامرزه. باشه نمیگیم.

شعبون دوباره گفت: یهو نرین توی مسجد حرفی بزنین. یهوو نرین توی ماشین خط واحد بگین. یهوو به بچه هاتون نگین برن توی مدرسه و اینو بگن. یهوو نزارین پسر کلعلی که خبرنگاره خبر دار بشه ، چون کار خیر فقط باید بین من و خدا باشه. اگر مردم خبردار بشن دیگه من اجری نمی گیرم.

شب شد. غضنفر و ربابه سر سفره در حال تریت کردن نون توی آبدوغ های اضافی ظهر بودند.

ربابه گفت: آفرین غضی، تو بالاخره پول عمل اون طفلک رو جور کردی. میگم شعبون چقدر بی ریا هست مگه نه!

غضنفر هم گفت: سر پسینی وقتی شعبون رفت کل رمضون اومد پیشم و گفت به من گفت که دوروز قبل رفته دم در خونه شعبون ولی اونو دست خالی فرستاده بود.ولی حالا …..

ربابه گفت:خب حالا که قولش داده . بازم خدا رو شکر.

غضنفر قاشق رو توی دهنش فرو برد و با دندونای مصنوعی اش شروع به جویدن کرد و گفت: حالا نفهمیدم چرا شعبون هی می گفت ؛ به فلانی نگن به بهمانی نگن تو مدرسه نگن تو مسجد نگن تو خط واحد نگن……

ربابه سیری برداشت و گذاشت توی دهنش و گفت: مرد، سیر بخور که سرتیت نگیره. ماس و خیار سرده، سیر بخور که سرتیش گرفته بشه.

از بابت حرف شعبون هم بنظرم میخاست بگه حتما اینجاها برین و بگین.

غضنفر سرش رو تکانی داد و گفت: ها. کار خیر باید فقط بین دو نفر باشه. خدا و خیر.

ربابه یه خنده ی مرموزانه ای کرد و با کنایه گفت: درست مثل کارهای شعبون.

و این حکایت همچنان ادامه دارد……