حکایت های غضنفر و ربابه

حکایت های غضنفر و ربابه

محمد اسلامی – سرویس اجتماعی:

مژده ای دل که !!!!

بالاخره بعد از حدود ۴سال دوباره لبخند بر گوشه ی لب مشتی غضنفر نشست.

به ربابه گفت: مَش رُبی ، بالاخره دوباره اون روزهای خوب داره میاد.

ربابه یه نرمشی به کمرش انداخت که صدای تَرق تُروق استخوانهاش به گوشهای سنگین غضنفر هم رسید.

پیرزن ۶ تا لباس روی هم پوشیده بود که مبادا بادِ سرد دی ماهی کلیه هاش رو اذیت کند. به غضنفر گفت: حالا تا انتخابات چند روز وقت مونده؟ دلم برای سخنرانی های شعبون تنگ شده. هعی،یادش بخیر همون روزایی که شعبون میخواست نماینده مجلس بشه. یادته غَضی؟ ( یادم رفت بگم از بس این پیرزن و پیرمرد ، با همدیگه رفیق فابریک هستند که اسمهای هم رو به اختصار میگن که مثلا بگن خیلی دوستت دارم. و البته بگم این دو قناری عاشق پیشه بیش از ۵۰ سال زندگی مشترکی را شروع کردند ولی قسمت نشده بود بچه دار بشن).

غضنفر هم گفت: ها مگه میشه یادم بره. و بعد از گوشه ی چشماش یهوو اشک عین بارون بهار جاری شد ولی قبل از اینکه بخواد صورتش را خیس کند در لابلای چروک صورتش محو شدند.

ربابه گفت: اوهو. چطو شدی؟

غضنفر گفت: یاد معصومه افتادم که در ولات غربت تنها مُرد. درست مثه همین روزا بود.

ربابه که معلوم بود زیاد دلش نمیخواست اسم معصومه را از زبون شوهرش بشنود گفت: خیلی خب تو دیگه. مُرد که مُرد. ولی یادته روز تشیع جنازه اش چقد شلوغ شد؟

غضنفر لبهاش رو گزید بطوری که خون از لبهای خشکش میخواست بزنه بیرون، ولی خب چون پیرمرد خون آنچنانی نداشت فقط زخم شد و گفت: ها، شعبون اون روز یهوویی سر و کله اش پیدا شد و یه راست رفت زیر تابوت معصومه مثه ابر بهار گریه کرد اون روزها هیشکی هم از شعبون نپرسید که چکاره ی مش معصومه بودی؟؟

ربابه چشماشو ریز کرد و گفت: حالا به تو چه. دلش خواست توی کار ثواب شرکت کنه . اگر چه اون پیرزن از بس نق نقو بود که تا آخر عمرش هشکی جرات نکرد بره خواستگاری اش. ولی بازم خدا رو شکر شعبون از آسمون اومد.

غضنفر گفت: خب پس یادت هم میاد که شعبون، بلندگو رو گرفت و گفت: اهالی روستا، من شعبونم. امروز خبر دار شدم یه پیرزن تنها و بی کَس و کار توی ده شما مرده . منم برای رضای خدا گفتم بیایم و اونو تنها نگذارم. الان هم به همه تون میگم که خودم تمام هزینه های کفن و دفن و هفت و چهلش رو میدم ولی خواهش می کنم شما به هیشکی نگین شعبون اومده و کارهای کفن و دفن و …. رو با پول خودش انجام داده که اگر بفهمم شما این راز را به کسان دیگر بگین اصلا نمی بخشم تون. انشاالله ریا نشه!!! کار خیر را باید هیچکسی نفهمه غیر از دو نفر. اول خودت بعدا خدا!!!

ربابه هم در تائید حرفای غضنفر با یک خنده ی مرموزانه ای گفت: هاها ها ها، چقدر هم ریا نشد!!!!!!!.

(پایان بخش اول)