بازخوانی یک پرونده;

راز کثیف جسد سوخته داخل خودروی بی ام و در جاده زرند / وقتی به خانه مجردی ام آمد برق طلاهایش مرا گرفت

خانه مجردی من باعث شده بود تا امیر هر بار که به کرمان می‌آید نزد من بماند و آن شب هم نزد من ماند. چشمم که به طلاها افتاد وسوسه شدم. چندباری تصمیم گرفتم و منصرف شدم، اما هر چه تلاش کردم دیدم موفق نمی‌شوم وسوسه را سرکوب کنم و نقشه سرقت را در سرم پروراندم. هر نقشه‌ای می‌کشیدم به اینجا ختم می‌شد که امیر را به قتل برسانم.

سال ۷۰، رئیس دایره آگاهی زرند بودم. ماموران راهور گزارش تصادف منجر به مرگ را به ما اعلام کردند که به نظر آنها ساختگی بود و از یک جنایت خبر می‌داد.

 

ghatl

به گزارش صدای زرند به نقل از رکنا، به دنبال اعلام ماموران راهور، راهی محل مورد نظر شدیم. در یکی از جاده‌های فرعی اطراف شهر، خودرویی با برخورد با سنگ بزرگی تعادلش را از دست داده و واژگون شده بود. واژگونی که باعث آتش گرفتن خودرو و مرگ راننده آن شده بود. تمام این اطلاعات در نگاه اول به‌دست می‌آمد، اما تحقیقات ماموران راهور نشان می‌داد تصادف خودرو با سنگ، آتش‌سوزی مهیب و مرگ راننده ساختگی است تا جنایتی مخفی شود.

 

جسد سوخته متعلق به مرد جوانی بود، اما هویت جسد در تحقیقات اولیه برای ما مشخص نبود. از روی ارکان خودروی سوخته که در ادامه بررسی‌ها مشخص شد بی‌ام‌و است، هویت صاحب آن شناسایی شد. خودرو متعلق به پسری اهل شهر یزد به نام امیر بود. با خانواده امیر تماس گرفتیم و در رابطه با پسرشان تحقیق کردیم. پدر امیر گفت: پسرم طلافروش کیفی است و هر چند وقت یک‌بار سوار بر خودروی بی‌ام‌واش به کرمان می‌رود و مقدار زیادی طلا برای طلافروشان در کرمان می‌برد. روز گذشته هم برای خرید طلا به کرمان رفت و دیگر از او خبری ندارم. خانواده امیر جسد پسرشان را شناسایی کردند و به این ترتیب راز هویت جسد سوخته برملا شد.

 

نبود طلاها، انگیزه عامل جنایت را برملا کرد، امیر قربانی برق طلاهایی شده بودکه با خود به کرمان آورده بود. تحقیقات در رابطه با شناسایی قاتل ادامه یافت، اما هیچ رد و سرنخی از متهم به دست نیاوردیم.

 

بررسی‌ها ادامه داشت تا این‌که حدود دو ماه بعد از این جنایت، یکی از طلافروشان کرمانی با پلیس تماس می‌گیرد و از مرد مشکوکی خبر می‌دهد که قصد فروش طلا داشته است.

 

ماموران پلیس راهی طلافروشی مورد نظر می‌شوند و مرد جوان را دستگیر می‌کنند. مرد طلافروش در تحقیقات به پلیس گفته بود: طلاهای هر جا کاملا مشخص است و طلافروش‌های هر شهر، طلاها را بخوبی می‌شناسند. طلا که دستمان بیاید، سریع می‌فهمیم برای کرمان است یا جای دیگر. از طرفی زمانی که طلافروش یزدی به قتل رسید، پلیس به ما اعلام کرده بود که در صورت مشاهده موضوع مشکوک به آنها اطلاع دهیم. زمانی که پسر جوان وارد مغازه‌ام شد و طلاهایش را روی پیشخوان گذاشت، همین که چشمم به طلاها افتاد متوجه شدم طلاها برای کرمان نیست. شکل و عیار طلاها، به شکل و عیار طلاهای یزدی می‌خورد. از سامان در رابطه با این که طلاها را از کجا آورده پرسیدم و او گفت مغازه طلافروشی دارند و طلاها را از مغازه طلافروشی آورده است. با این‌که مشخصات طلافروشی که می‌داد، درست بود اما بازهم مشکوک به نظر می‌رسید. به همین دلیل موضوع را با پلیس درمیان گذاشتم.

 

سامان به پلیس آگاهی منتقل شد و ما هم زمانی که از این ماجرا با خبر شدیم با نیابت قضائی به کرمان رفتیم و سامان را برای تحقیقات به زرند منتقل کردیم.

 

سامان منکر جنایت بود و در تحقیقات اولیه گفت: مدت‌هاست که در طلافروشی دامادمان کار می‌کنم. در حقیقت آنجا شاگرد مغازه هستم و طلاها را هم از آنجا آوردم.

 

در حالی که مرد جوان مدعی بود طلاها را از مغازه دامادشان برداشته است، اما تحقیقات ما چیز دیگری را نشان می‌داد و اظهارات مرد جوان را رد می‌کرد. دوباره تحقیقات از سامان صورت گرفت و مرد جوان که با مدارک ما مواجه شد، به ناچار لب به اعتراف گشود و به قتل اعتراف کرد.

 

او در رابطه با جنایت گفت: شاگرد مغازه طلافروشی بودم و امیر هم هر چند وقت یک بار برای فروش طلاهایش به مغازه ما می‌آمد. هر دویمان جوان بودیم و همین جوانی ما را به هم نزدیک کرد. بعد از مدتی متوجه شدیم که همسن و سالیم و من از تنهایی‌ام و این که به تنهایی و این که دور از پدر و مادرم در کرمان زندگی می‌کنم، صحبت کردم. مدتی که در کرمان ساکن بودم با وجود اصرار‌های خواهرم خانه‌ای برای خودم اجاره کردم و تنها زندگی می‌کردم.

 

او ادامه داد: خانه مجردی من باعث شده بود تا امیر هر بار که به کرمان می‌آید نزد من بماند و آن شب هم نزد من ماند. چشمم که به طلاها افتاد وسوسه شدم. چندباری تصمیم گرفتم و منصرف شدم، اما هر چه تلاش کردم دیدم موفق نمی‌شوم وسوسه را سرکوب کنم و نقشه سرقت را در سرم پروراندم. هر نقشه‌ای می‌کشیدم به اینجا ختم می‌شد که امیر را به قتل برسانم. اگر امیر زنده می‌ماند حتی اگر نقشه سرقت به نحو احسن اجرا می‌شد و سرقت صورت می‌گرفت، خیلی زود ماجرا لو می‌رفت و مشخص می‌شد سارق من هستم، اما اگر امیر نبود می‌شد خیلی راحت طلاها را سرقت کرد و کسی هم به پلیس گزارش نمی‌داد تا پلیس هم وارد عمل شود و من به دام بیفتم.

 

مرد جوان می‌گوید: همان طور که امیر در خواب بود، دستم را روی گلویش گذاشتم. در آخرین لحظات امیر از خواب بیدار شد، اما تلاشش بی‌نتیجه بود و خیلی زود تسلیم مرگ شد. با مرگ امیر جسد را به داخل خودرواش انتقال دادم و به سمت زرند راه افتادم. در جاده‌ای فرعی خودرو را نگه داشته و با سنگ بزرگی برخورد کردم و بعد از آن خودرو را آتش زدم تا به نظر برسد که از برخورد با سنگ خودرو آتش گرفته است. این‌طوری تمام سرنخ‌ها را از بین می‌بردم و هیچ ردی از من به جا نمی‌ماند. حتی هویت مقتول هم از بین می‌رفت و راز مرگ او برای همیشه مخفی می‌ماند.

 

مرد جوان ادامه داد: بعد از قتل به خانه رفتم و صبر کردم تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. دو ماه از قتل گذشته بود که با خودم گفتم دیگر کسی دنبال ماجرا نیست و من به‌راحتی می‌توانم طلاها را بفروشم. مقدار کمی از طلاها را برداشتم و به طلافروشی رفتم، اما برخلاف آنچه تصور می‌کردم قتل پسر جوان فراموش نشده بود و با دیدن طلاهای او دستم رو شد و بازداشت شدم. من قتلی مرتکب شدم، اما موفق نشدم حتی یک ریال از پول این جنایت را استفاده کنم.

 

با اعتراف مرد جوان به جنایت، او به بازسازی صحنه قتل پرداخت و روانه زندان شد.

 

انتهای پیام/