شعر محرمی از مرتضی برخورداری

شعر محرمی از مرتضی برخورداری

روی دستان پدر هر چند جان دادی علی
آفرین آخر عجب خود را نشان دادی علی

دست خود را مشت کردی گرچه بودی میهمان
زهره چشمی را نشان میزبان دادی علی

خندهایت اشک بابا را در آورده، عجب
حرف میزد، چشم هایت را زبان دادی علی؟

کودکان را شعبه‌ای بس بود اما نازنین
مرد بودی و سه شعبه امتحان دادی علی

با سپیدی گلو، قنداغه‌ی خونی خود
عاقبت یکدم جهانی را تکان دادی علی

مادرت بود دعای ان‌یکاد و انتظار
آتشی برجان مادر ناگهان دادی علی

با تمام داغ‌ها داغت زمین‌گیرش نمود
مادری را چشم تر قد کمان دادی علی

تیر از شیرت گرفته قد کشیدی مرحبا
دست را دائم به دست آسمان دادی علی

قطره‌ای آبت ندادند و خودت ساقی شدی
دشت را با خون خود رودی روان دادی علی

پشت خیمه روی شن‌ها خم شده خورشید عشق
بر رخ خورشید ابری جاودان دادی علی

بس که از نیزه سرت افتاده هی بر روی خاک
باز مانده، زخم‌هایت را دهان دادی علی

انتهای پیام/