گله های مادرانه

عباس هرارانی پور: گله های مادرانه / به مناسبت فرا رسیدن روز مادر.

MadarBehesht

مادری می گفت من در خانه به عشق فرزندانم آشپزی می کنم، ظرف می شویم و خانه را مرتب نگه می دارم ولی هنگامی که می بینم  فرزندم نمره خوبی نگرفته، خسته تر و کوفته تر می شوم و با حسرت پیش خودم می گویم که چرا…؟

مادر پیری اشکبار درد دلی می کرد و می گفت: من یک عمر زحمت بزرگ شدن بچه ها را کشیدم، اکنون ناسپاسی نمی کنم  از اینکه آنها هم زحمت کشیده و مرا به سرای سالمندان سپرده اند!!

مادری با موهای سفید و رخساری زرد چنین می گفت: گل های زندگی ام  را با شیره ی خدادادی وجودم پرورش دادم و افتخار می کنم که هر کدام شهرت و آوازه ای دارند اما این افتخار نصیبم نمی شود که لااقل یک شب در منزل یکی از آنها  سر بر بالین  بگذارم!!

مادری هم شکوه می کرد که بچه هایم بعد از فوت پدرشان چگونه با دعوا و جنجال بر سر ارثیه، روح پدرشان را شاد کردند و مادرشان را اشکبار ساختند، می گفت ای کاش شوهرم هیچ مال و منالی به جا نمی گذاشت تا این همه کدورت بین فرزندانم ایجاد نمی شد!!

و مادر مهربانی هم می گفت: دوست داشتم هنوز پسرم را ببینم و دامادیش را و فرزندانش را. اما خواست خدا چیز دیگری بود، در نوجوانی به جبهه ها رفت و خبر شهادتش را بر قلب سوخته ام نوشتند، من هم راضی ام به رضای معبودی که مرگ و زندگی ما در دست ایشان است.

 بیایید تا قدر مادرانمان را بیشتر بدانیم